آرشیو برنامه های انجمن سخن در سال 2014
به یاد سیمین بهبهانی
درگذشت بانوی غزل ایران، سیمین بهبهانی، عاشقان فرهنگ و هنر ایرانی و دوستداران آزادی دلبستگان به مهر میهن را سوکوار ساخت. و در همان حال موجی از حس احترام و تجلیل از سیمین را فراگیر کرد.
برای ادای احترام و سپاس به کارنامه گرانقدر هنری و فرهنگی سیمین بهبهانی، و در پاسخ به ندای سیمین برای گرامی داشت زندگی و آزادگی انجمن و نهادهای هنری، فرهنگی و اجتماعی مقیم بریتانیا روز دوشنبه اول سپتامبر را «به یاد سیمین بهبهانی» از عموم هم میهنان دعوت به گردهمآیی کردند.
اسامی این نهادها چنین است:
- انجمن سخن
- بنیاد امید
- بنیاد فردوسی
- بنیاد فرهنگی کویر
- بنیاد ژاله اصفهانی
- جامعه ایرانیان
- کانون ایران
- گروه تئاتر سام
- فارسافون
- همآوا
انجمن سخن لندن همه دوستداران شاعر بلند آوازه میهن، سیمین بهبهانی به پیوستن به جمع بزرگ ایرانیان مقیم بریتانیا در روز دوشنبه اول سپتامبر فراخواند.
کارگاه قصه نویسی محمد بهارلو
محمد بهارلو نویسنده و منقد سرشناس مدرس کارگاه های آموزشی قصه نویسی در ایران به دعوت انجمن سخن و بنیاد ژاله و جامعه ایرانیان به لندن آمد و در روزهای چهار شنبه ۲۲ و پنج شنبه ۲۳ ژانویه کارگاه آموزش قصه نویسی خود را برگزار کرد. بیست نفر در این کارگاه ها شرکت کردند. این کارگاه ها ضبط ویدئویی شده و در آینده از همین طریق در دسترس علاقه مندان قرار خواهد گرفت.
جلسه دیدار و گفتگوی همگانی با آقای بهارلو نیز روز شنبه ۲۵ ژانویه، علیرغم طوفان و سرمای شدید، در سالن آمفی تئاتر خلیلی در SOAS برگزار شد.
محمد بهارلو متولد ١٣٣٤ در آبادان، نخستین داستان کوتاه خود به نام "گاو میشها " را در هیجده سالگی منتشر کرد. او در دوران کودکی، مثل اغلب کودکان ایرانی از طریق روایت و داستانهای مادر بزرگ با دنیای داستان و قصه گویی آشنا میشود، ولی آشنایی او قبل از ادبیات و نوشتن، با هنر سینماست. سینما "شهرزاد" آبادان اولین قصه گوی او بعد از مادر بزرگ در دوران کودکی و نوجوانی است. او بدون دیدن فیلم و از طریق شنیدن صدای بلندگوی سینما که در بیرون از سینما وجود داشته، در ذهن و خیال خود، تصویری از فیلمهایی که فقط میشنیده را به وجود میآورد و همین دنیای تخیل او را بعدها به طرف نوشتن میکشاند. دریا، نخل، گرمای جنوب و بوی نفت در ادبیات بهارلو در لا به لای صفحات نوشتههایش دیده میشود.
"جنوب مجازی و خیالی" که در داستانهای او اتفاق میافتد، بدون استفاده از زبان بومی مردمان جنوب ایران، فضای زندگی مردم این خطه را به شکلی ملموس به چشم خواننده میآورد و این جنوب مجازی و خیالی، زاییده ذهن خلاق اوست. او میگوید : " ذهن یک نویسنده باید همیشه در حال ضبط حوادث، انسان و طبیعت و محیط اطراف خودش باشد." بهارلو در جایی دیگر اضافه میکند: " ما اول در عالم خیال خود پرواز میکنیم و بعد در عالم واقع و به همین خاطر است که عنصر "خیال" در ادبیات و زندگی ما بسیار قوی و تاثیرگذار است.
در ادامه برنامه فیلم مستند با عنوان «قصه بگو» ساخته نیکلا دت، مستند ساز فرانسوی، به نمایش درآمد که شمه ای از کار و نگاه بهارلو را به تصویر می کشید. سپس آقای بهارلو گفتار خود را با اشاره به این نکته آغاز کرد که نویسندگی مثل کوه کندن میماند. منتها نویسنده از قلم به جای بیل و کلنگ استفاده میکند و کلمات و عنصر زبان، عناصر قالب هستند. چرا که کلمات، شخصیتها و ساختار و چارچوب یک داستان را میسازند و این کلمات و نقش آنهاست که در داستان نقش ساختاری دارند. هنر نویسنده در آن است که بتواند با سه عنصر اصلی در داستان سازی یعنی توصیف، روایت پردازی و گفتگو و با کمک و بهره گیری از کلمات، بتواند ذهن و تخیل خود را به خواننده منتقل کند.
بهارلو همچنین به اهمیت امر نوشتن و امر ادبیات اشاره کرد و نه به امر چاپ آن، زیرا به عقیده او: "همین که من از کارم راضی هستم و نوشتن به من احساس آرامش میدهد کافیست و حال اگر آن که اثر اجازه چاپ نمیگیرد اصلا مهم نیست.". دیگر آنکه داستان را نمیشود از داستان مردمان جدا کرد، چرا که داستان یک رابطه متوازی با واقعیات درون جامعه دارد. ما چطور میتوانیم قدرت آفرینشگری و خلاقیت ادبیات را از صحنه جهان حذف کنیم . فردوسی، حافظ، سروانتس و تی.اس. الیوت را اگر از صحنه ادبیات جهان حذف کنیم مثل اینست که چندین ستاره برجسته و درخشان را از روی صفحه آسمان حذف کرده و از بین برده ایم.
در قسمت پاسخ پرسش، بهارلو به این نکته مهم که در ساخت و به وجود آوردن یک اثر هنری چه عواملی تاثیرگذارند، بار دیگر به نیرومندترین عناصر چون زبان، تخیل، عشق و طنز اشاره داشت و گفت، عنصر دیگری که میتواند مکمل این عناصر باشد که متاسفانه در اغلب داستانهای ما جای ان غایب است، عنصر تفکر است. او در همین زمینه اضافه کرد که عنصر عشق و عنصر طنز به طور محسوسی در ادبیات داستانی ما کم است و به همین دلیل است که اغلب داستانهای ما در سالهای اخیر خیلی عبوس شدهاند، چرا که با گریه و زاری و با اندوه و ماتم نمیتوان اندوه و ماتم را توضیح داد.